سلامت نیوز: درست یک هفته پس از زمینلرزهای که زندگی را بر سر مردم غرب کشور آوار کرد، هواشناسی گفته که ابرهای بارانزا در راه کرمانشاهاند. اکنون جدا از خورد و خوراک و امکانات اولیه، داشتن خانهای موقتی بیش از همه مورد احتیاج زلزلهزدههاست.
به گزارش سلامت نیوز، شهروند نوشت: این در حالی است که معدود گروههایی هنوز چادری بر سر ندارند و پتو هم برای فرار از سرمای خشن کرمانشاه کافی نیست. در این مدت با کمک سازمانهای دولتی و مردمی بسیاری از امکانات مورد نیاز تأمین شده است؛ شرکت آب و فاضلاب آب مورد نیاز را تأمین کرده و دیگر به فرستادن آب معدنی احتیاجی نیست. در شهر سرپل ذهاب با گذشت روزها و شبهای سختی که روزگار را برای همه دشوار کرده بود، تلاش بر این است که رفتهرفته زندگی به گذشته بازگردد؛ به زمانی که خانهها خانه بود و مردان و زنان هر یک پیگیر کار خود و کودکان دور از آوار سرگرم بازی بودند.
مردم خانه میخواهند
«فوزیه خانم» یکی از زنان زلزلهزده سرپل ذهاب است که چشمانش از اشک پر شده. سرمای خشن کرمانشاه هر شب او و کودکانش را میآزارد. تحمل این درد وقتی سختتر میشود که هواشناسی پیشبینی کرده که از دوشنبه بارش باران در کرمانشاه آغاز میشود و ممکن است روانآبها هم در شهرها جاری شوند؛ این شرایط زندگی را برای مردمی که هنوز خانه ندارند و حتی بعضی چادری هم به آنها نرسیده، سخت کرده است.
«فوزیه» با چشمان گریان از این مشکل به «شهروند» میگوید: «اینجا شبها واقعا سرد است. من و کودکانم از سرما میلرزیم. به خدا با یکی دو پتو نمیشود بچهها را گرم کرد. ما آدمهای آبرومندی هستیم. پیش از زلزله زندگی خودمان را داشتیم؛ اما دیروز پتوی کهنه به ما دادند و این در شأن ما نیست. شوهرم کارگر بود و از این به بعد نمیدانم چطور هزینههایمان را بدهیم و شکم بچهها را سیر کنیم.» میان این گریهها صدای های و هوی شادی بچهها میآید. شب هنوز نرسیده و سرما از یاد آنها رفته است.
مراد مرادی از روستاییان سرپل ذهاب که نیروی داوطلب جمعیت هلال بوده و در عملیات امدادونجات هم حضور داشته از شرایط شهر، یک هفته پس از زلزله به «شهروند» میگوید: «اکنون اوضاع شهر با توجه به اینکه همه استانها به کمک آمدند، با روز اول فرق کرده. من مدام یاد این شعر میافتم که میگوید «بنی آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار» اینکه همه احساس وظیفه کردند و به کمک ما شتافتند، معنی زنده این شعر است. کمکها البته که از سر خیرخواهی است؛ اما حالا یک هفته پس از زلزله مردم بیش از هر چیزی نیاز به اسکان دارند؛ بهخصوص در مناطقی مثل روستاهای دشت ذهاب که خسارات مالی و جانی بیشتر بود. آنجا ساختمانهای گلی با سقف چوبیشان کاملا از هم پاشیده و مردم بیخانمان شدهاند.»
این عضو داوطلب هلالاحمر با گفتن این روایت ادامه میدهد: «من هم بهعنوان نیروی داوطلب و یک روستایی از کمکهای مردم راضیام. الحمدلله وضع بهتر است اما بعضی مردم هنوز چادر برای اسکان دریافت نکردهاند و باید برایشان کاری کرد.»
صحبت از خانه، آن چیزی است كه نیروهای آب و فاضلاب هم آن را گوشزد میکنند. این گروه از نیروهای آب و فاضلاب هستند که در نجف فعال بودند و با بازگشت به ایران هنوز خانوادههایشان را ندیدهاند و به مناطق زلزلهزده آمدهاند. یکی از این افراد در گفتوگوی کوتاهی با «شهروند» میگوید: «شرکت آب و فاضلاب نیاز آب مردم را رفع کرده است. با رفع این نیاز مهم در حال حاضر مردم به کانکس برای اسکان موقت نیاز دارند؛ چون اقلیم کردستان بسیار خشن و سرد است و اگر بارندگی هم بشود، مردم تحت فشار خواهند بود. همین حالا هم سرما اذیتشان میکند. باید ظرفیتهای کمک را روی تهیه کانکس گذاشت و سریعتر مشکل اسکان مردم را حل کرد.»
شادی کودکی، دور از آوار
زندگی زیر چادر و گذران وقت میان آوار برای کودکان آسان نیست؛ آنها دور از این جنگ طبیعی خیالِ بازی دارند. همین است که با تأمین مایحتاج اولیه بسیاری از مردم، گروههای مردمی، برای امداد فرهنگی راهی کرمانشاه شدهاند. در شهر سرپل ذهاب نخستین نشانههای بازگشت به زندگی را میتوان در کودکان زلزلهزده دید؛ در صدای خندههایشان، در بازیهای دستهجمعی و رنگبهرنگِ نقاشیها. گروههای داوطلب درست روبهروی بیمارستان شهداد، دو کانکس برای بچهها مهیا کردهاند. صدای شادی کودکان از دیوار نازک کانکس بیرون میآید و تا آوار خانهها میرسد. قصههایی که اینجا میشنوند با قصهای که آن بیرون اتفاق افتاد، خیلی فرق دارد. اینجا بناست کودکانی که زلزله ٧,٣ ریشتری را به چشم دیدهاند، آرام بگیرند، لحظهای از فکر آواری که خانهشان را از بین برد و جان عزیزی از آنها را گرفت، بیرون بیایند و بهتدریج از فشارهای روحی خالی شوند. داخل کانکسهای سفید که حالا نام مهدکودک به خود گرفته، نمایشگاهی برپاست؛ ورقهای سفید با نقاشیهای کودکانه رنگ گرفته و شادی کودکانی که دور هم جمع شدهاند، شبیه آن چیزی نیست که بیرون از این کانکسها میبینیم.
شیوا حمیدی، مسئول این مهدکودک، کسی است که داوطلبانه راهی مناطق زلزلهزده شده و حالا گروهی که به شکل خودجوش با او همراه شدهاند. این گروه هفت نفره داوطلب امداد فرهنگی و روانی از سوی سازمان بهزیستی استان کردستان معرفی شدهاند و از روز پنجشنبه کارشان را با کودکان زلزلهزده آغاز کردهاند. او به «شهروند» میگوید: «با توجه به اینکه در زمینه کار با کودکان تخصص داریم، به این فکر بودیم که بتوانیم گوشهای از کار رسیدگی به زلزلهزدگان را بگیریم. به فکر این بودیم که معمولا در مراحل اولیه بیشتر به فکر خوراک و پوشاک و وسایل گرمایشی هستند و رسیدگی به کودکان جزو اولویتها نیست. برای همین تصمیم گرفتیم مکانی برای کودکان فراهم کنیم تا از لحاظ سلامت روانی تأمین شوند و ساعتی از آلودگی محیط در امان باشند.»
حمیدی درباره فعالیت این گروه داوطلب در کانکسهای مهدکودک توضیح میدهد: «ما آمادگی تمام فعالیتها در زمینه کودک را داریم. حتی با گروهی از مددکاران اجتماعی در سنندج صحبت کردیم تا برای آسیبشناسی و مددکاری به کمکمان بیایند.» حالا بنا شده در مرحله اول پایگاه گروه کار با کودکان مشخص، تجهیزات تأمین شود و گروه مددکار هم برای همکاری راهی سرپل ذهاب شوند.
بازی انجام میدهیم؛ بهخصوص بازی که مهمترین اصل کار ما برای بازگرداندن نشاط روحی بچههاست. به فکر این هستیم که کاروانی راه بیندازیم و به دنبال بچههایی برویم که به هر دلیلی نمیتوانند به کانکسهای ما بیایند. میخواهیم وسایل بازی ببریم و با آنها در محل استقرارشان بازی کنیم.» در حال حاضر به گفته او گروهی از این مجموعه در سطح شهر سنندج در حال جمعآوری کمک هستند و این کانکسها را پشتیبانی میکنند.
حالا که چند روزی از فعالیت این مهدکودک گذشته، حمیدی حال روحی کودکان را اینطور توصیف میکند؛ کودکانی که زلزله آنها را بشدت ترسانده بود: «خدا را شکر خیلی استقبال خوبی از مهد شد. البته همان اول کار بعضی کودکان از اینکه در بسته شود، میترسیدند. ترسشان این بود که زلزله بیاید و باز هم اتفاقی برایشان بیفتد. حق هم دارند اما اکنون با گذشت این روزها میتوان گفت توانستهایم شرایطی فراهم کنیم که شادی به زندگی آنها برگردد. کمکم از لحاظ روحی در حال بهبودند و خانوادههایشان هم از این روند خوشحالند.»
خودروها در رفتوآمد
یکی از مکانهایی که پس از زلزله در سرپل ذهاب خیلی زود به فعالیت قبلی ادامه داد، پایانه مسافربری این شهر بود. این پایانه مسافربری از روز اول زلزله در حال کار است.
امیر عباسی درباره رفتوآمد خودروهای این مجموعه میگوید: «از روزی که زلزله آمد خیلی از مردم بومی به خاطر ترس از سکونت در خانههایشان به شهرهای اطراف و خانههای اقوام میروند اما بیشتر مسافران ما از شهرهای دیگر میآیند.» هر روز ٥٠ خودرو ٢٤ساعته در این پایانه فعال هستند و یک اتوبوس هم هست که هر روز ساعت ٥ و نیم عصر تا تهران میرود و برمیگردد.
به گفته او با اینکه قبل از این همیشه یك خودرو در این پایانه فعالیت میكرد، اما از روزی که زلزله آمد تعداد خودروها به ٥٠ عدد رسیده است: «با اینکه بسیاری از رانندههای ما در شهر سرپل ذهاب درگیر خانواده بودند اما خواهش کردیم به کار برگردند. باقی نیروهایی که اضافه شدهاند، افراد بومی و آشنایانی هستند که ازشان خواستیم برای کمکرسانی بیایند تا مردم لنگ رفتوآمد نشوند.»
با اینکه قیمت بسیاری از خودروها در مسیر کرمانشاه بعد از زلزله تغییر کرده، اما اینطور که او میگوید، کرایههای این پایانه عوض نشده است: «قبل از زلزله مسیر سرپل ذهاب تا کرمانشاه صندلی جلو ١٥هزار تومان و صندلی عقب ١٣هزار تومان بود؛ قیمت هنوز همان است. به یکی از نیروهای ما که نرخ را بالا برد و صندلی عقب را ١٥هزار تومان گرفت، دیگر اجازه فعالیت ندادیم. کار ما خدمات رسانی به مردم است اما زیاد قدردان زحمات ما نیستند.»
در سرپل ذهاب سوپرمارکتها و مغازههای دیگری هستند که از دو روز بعد از زلزله باز شدند و به مردم وسیله میفروشند؛ حتی مغازههایی که بخشی از ساختمانشان آسیبدیده و اسباب فروششان از بین رفته است. صاحب یکی از سوپرمارکتهای اصلی شهر که چند روزی است مغازه را باز کرده، میگوید: «خانه ما ترک برداشته اما سالم است. آمدیم مغازه را راه انداختیم تا مایحتاج مردم زلزلهزده را به آنها برسانیم. آنها بیشتر دنبال خوردنیها هستند؛ آب، نوشابه، تخممرغ و چیزهایی برای برطرفکردن احتیاج روزانه. این وسط یک مشکل بزرگ داریم و اینکه دیگر نمیتوانیم جنسی از کرمانشاه بیاوریم و در مغازه بفروشیم. ترافیک راه همه را بسته و جنسهای مغازه در حال تمامشدن است.»
از ایرانیها فقط لبخند میخواهم
زندگی در میان خرابههای مناطق زلزلهزده كرمانشاه جریان دارد، اگرچه هنوز هم ترس از زلزله مثل خوره روح آدمهای اینجا را میخورد. دیوارهای تركخورده شهر، بارغم اعلامیههای مرگ كشتهشدگان زلزله را به دوش میكشد اما آدمها میآیند و میروند چه آنهایی كه كمك میخواهند و چه آنهایی كه كمكرسانند. «آدام» توریستی است كه وقتی هنوز زلزله نیامده بود، از كشور «چك» به ایران آمد اما زلزله كه كرمانشاه را لرزاند، برای كمك، راهی مناطق زلزلهزده شد. او از روز سهشنبه كل شهر را با یكی از نجاتگران جمعیت داوطلب گشته است تا زبالههای سطح شهر را جمع كند. آدام در شهر میچرخد به مردم آسیبدیده كمك میكند و تنها چیزی كه آنها میخواهد لبخند است؛ لبخندی كه روی دوربین او ثبت میشود تا بعد فیلم را روی سایت «لبخند ایرانیان» بارگذاری كند. او قصد دارد چهره تازهای از ایرانیها به مردم دنیا نشان دهد: «ایرانیها خیلی مهربان هستند و من فقط از آنها لبخند میخواهم.»
از این به بعد كجا زندگی كنیم
روزهای اولی كه زلزله آمد، شهر پر از وحشت و عصبانیت بود، همه كمك میخواستند و ترسیده بودند. حالا بعد از یك هفته چهره شهر كمی تغییر كرده است، ترس هست اما كمتر از قبل. شهر زنده است و شور زندگی به خوبی دیده میشود. كمكهای مردمی هنوز هم زیاد است، آنقدری كه دیگر مردم به آب معدنی و نان و لباسها توجه نمیكنند، به ویژه لباسهای دستدومی كه فرستاده شده بود، مثل زباله كنار خیابان تلنبار شده است، اما ترافیكی كه تا روز چهارم در شهر و جادههای منطقه بر اثر حضور ماشینهای شخصی یا كامیونهای مردمی دیده میشد، حالا كمتر شده است. غذای گرم برای مردم توزیع میشود، همچنین شیر، خرما و میوه. بیشتر مردم در كنار بلوار اصلی سرپل ذهاب چادر زدهاند یا در كنار پاركها و خانههایشان. بعضی از آنهایی كه مسكن مهر داشتند، حالا صاحب كانكس شدهاند و درحال اسبابكشی هستند. مردم دیگر شهر اما هرچه میگذرد، بیشتر نیاز به اسكان را حس میكنند. «از این به بعد كجا زندگی كنیم.» فرق ندارد پیر باشند یا جوان، این جمله همه آدمهایی است كه اینجا بیخانمان شدهاند.
با وجود همه اینها اما هر صدا یا پسلرزهای جیغ و داد را میهمان حنجرههای آنها میكند؛ مثل وقتی كه كامیون به كابل برق گیر كرد و صدای آن توی هوا پخش شد. پیرزن ترسید و تا چند دقیقه بعد هم فریادهای او ادامه داشت: «زلزله.. یعنی زلزله نبود.» و بعد تنها با عصبانیت دخترش آرام شد اما تا چند دقیقه بعد هم میلرزد. یك هفته گذشته است و مردم اینجا هنوز حمام نرفتهاند، با وجود اینکه برق وصل شده، پمپهای بنزین و گاز و عابربانكها فعال است و آب هم تقریبا در تمام شهر در دسترس است. مردم اما هنوز به پول نیاز پیدا نكردهاند كه سراغ عابربانكها بروند، چون كمكها هنوز هست. زندگی آرام در چرخش روی روال عادی است و ترسها هر روز كمرنگتر از دیروز است. با وجود این، هنوز هم آنها را آزار میدهد.
كمكها به زنان نمیرسد
«فوزیه» كنار پارك نشسته و با چشمهای غمگینش زلزده به ماشینها. بچهها هم كمی آنطرفتر درحال بازیاند. فوزیه با صدای گرفتهاش از كمكهایی حرف میزد كه به آنها نمیرسد: «تازه دو روز است كه به ما چادر دادهاند، زیرانداز و چیز دیگری نداریم. ما كه نمیتوانیم مدام دنبال كمكها بدویم، بیشتر پسرها و جوانان میتوانند كمكها را بگیرند. میگویند فوتبالیست و هنرمندان و در كل مردم خیلی كمك كردهاند. دستشان درد نكند اما من نمیدانم این كمكها كجاست؟» خانهشان بهطور كامل خراب شده و هیچجایی برای رفتن ندارند: «خدا را شكر هیچكدام از ما زخمی نشدیم اما بیخانه و كاشانه اینجا چه كنیم؟ كاش كمكهایشان را هرچه كه بود، در یك نایلون به همه چادرها میآورند. ما كه وحشی نیستیم دنبال كمكها بدویم، عیب است واقعا.» سهیلا هم یكی دیگر از آدمهای آسیبدیده است كه اتفاقا در محلهشان همه خانهها خراب شده است. او با ٥ خواهر، یك برادر كوچك و مادرش حالا زیر سقف چادر سفری خودشان شب را به روز میرسانند اما چون هیچ مرد جوانی در میانشان نیست، از كمكها بینصیبند: «كمكها به ما نمیرسد. كامیونها كه میرسد، همه مردها دنبال آن میدوند. مردها كه رعایت نمیكنند میپرند بالای كامیون و وسایل را میگیرند اما به ما چیزی نمیرسد.» وقتی درباره آینده از او پرسیده میشود، اینطور جواب میدهد: «هرچه خدا بخواهد. خوب یا بد دست خداست. ما هم مجبوریم زندگی كنیم، زندگی نكنیم، چه كنیم؟»
بساطش داغ و نخستین روز كاری بعضیها در شهر
روبهروی یكی از پاركها كه چادرهای بیشتر مردم در آنجا برپاست، بساط قابلمه و آتش هم هست. از دیروز عدهای از مردم خیر یكی از مساجد كرمانشاه به آنجا آمدهاند و ایستگاه پخت غذا را دایر كردند: «مردم اینجا به غذای گرم نیاز دارند، بنابراین این ایستگاه را دایر كردیم و ظهر هم حدود ٧هزار پرس آش رشته بین مردم توزیع شد. خیلیها هم آمدند و تقبل كردند كه تا یكماه در اینجا غذای گرم به مردم بدهیم. برخورد مردم اینجا خیلی خوب است، چه آنها كه آسیبدیده هستند و چه كسانی كه مسافرند. مردم بسیج شدهاند تا بتوانیم مشكل اینجا را كمتر كنیم.» مرد میانسال كركره مغازه را بالا داده و مرغها را برای فروش آماده كرده است و تا ظهر حدود ٤٠ تا مرغ به مردم فروخته است: «در روزهای قبل مرغ به كرمانشاه نمیآمد، چون جادهها بسته بود. بخشی از دكان هم تخریب شده بود، كمی تعمیرات انجام دادیم تا بتوانیم كار را شروع كنیم. امروز مرغ و نوشابه داریم و بعد دل و جگر هم میآوریم.»
مدارسی كه حكم تخلیه آن داده شد
جز پارك و میدانهای شهر، حیاط مدارسی كه كمتر تخریب شدهاند، هم جایی برای زندگی مردم شده است. اگرچه وزیر آموزشوپرورش در بازدیدی كه از آنجا داشته، حكم تخلیه بعضی از آنها را داده است. جهانبخشی، پیرمردی است كه تا وقتی اینجا شور و شوق بچهها را داشت، سرایدار بود و حالا هم همینجا با مردم همپا شده است. خانهاش بهطور كامل ویران شده و او هم مثل خیلیها جایی برای زندگی ندارد: «كلاسها كاملا تخریب شده است و دیگر نمیشود از اینجا برای بچهها استفاده كرد، هیچكس حاضر نیست بچهاش را برای درسخواندن به این خرابه بفرستد اما مردم در حیاط این مدرسه چادر زدهاند.» او معتقد است كه ارتش در این مدت كمك زیادی كرده است: «ارتش سنگتمام گذاشت، مردم هم از سراسر كشور خیلی زحمت كشیدند اما ما فعلا باید در چادر سر كنیم تا ببینیم خدا چه میخواهد.»
اعلامیهها و خودروهای شیشه شكسته
حالا دیگر معلوم شده است كه چه كسانی زندهاند و چه كسانی بار سفر را برای همیشه بستهاند. اعلامیهها چاپ شده است تا مراسم آنهایی كه رفتهاند، برگزار شود. بعضیها هم دیروز و امروز را میزبان مراسم عزاداری فوتشدگان زلزله بودهاند. جز مرگ آنها كه زیر آوار ماندند، خانهها و دیوارهایی كه خراب شدهاند، ماشینهای مردم هم آسیبهای زیادی دیده است، بدنههایشان غر شده و شیشههایشان هم شكسته است اما مردم هنوز هم شهر را با آن میچرخند. محلیها هم با تمام رنجی كه دارند، با مردم عادی و خبرنگاران دوستانه رفتار میكنند، خودشان غذایی برای خوردن ندارند اما كافی است از كنار چادرهایشان رد شوی تا به چای یا غذا میهمانت كنند.
نظر شما